ماهانماهان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

ني ني من

16 ماهگي ماهان

عزيز دلم مي خوام از 16 ماهگيت بگم يعني از 20 فروردين تا 20 ارديبهشت 90 كه چه شيرين زبوني شدي ، خوردني خوردني آدم مي خواد درسته قورتت بده از بس كه شيرين زبوني. ديگه ياد گرفتي وقتي خونه مامان جوني هستيم و حواسمون بهت نيست مي ري بالكن در توري رو باز مي كني و مي ري اون طرف و نرده رو مي گيري و با غار غار كردن كلاغا رو صدا مي كني كه اين كارت خيلي خطرناكه . زماني كه خيلي خوشحالي الكي مي خندي و چشاتو ريز مي كني و مياي سمت من و صورتمو ماچ مي كني به اندازه اي شيرين مي شي كه مي خوام بخورمت . مامان جوني رو از شدت دوست داشتن گاز مي گيري كه تمام بدنش رو زخم كردي . ديگه كسي از ترس شما جرات نمي كنه بره حمام ، اگه متوجه بشي كسي رفته حمام ...
25 ارديبهشت 1390

ماهان در 14 ماهگي

عزيزم توي اين سن دندون هفتم 11/21 و دندون هشتم 26ام دراومد مباركت باشه . تازه رانندگي رو به صورت حرفه اي انجام مي دي يعني مي شيني پشت فرمون و فرمونو تكون مي دي بعد دستت رو مي زاري روي دنده مثلا دنده رو عوض مي كني بعدشم دستتو مي زاري روي بوق و مي گي ديز يعني بوق مي زني و نگاه ما مي كني و چشاتو تنگ مي كني و مي خندي . صداي غش در مي ياري كافيه كه بدوني در مورد شما صحبت مي شه تا متوجه مي شي صداي غش درمياري يعني خيلي خوشحالي . از پله با كمك ما كه مي ري بالا مي گي عيي با فتحه يعني يا علي به عينك مي گي عيي با كسره به دايي جون مي گي :‌داجي به كفتر : هف هف به دردر‌: دد خودتو به شدت ...
18 اسفند 1389

اسباب كشي با ماهان

ماهان من هفته پيش كه اسباب كشي داشتيم كلي با بابايي كمكم كردي منم از فرصت استفاده كردم و چندتا عكس انداختم كه اينجا مي زارم (قربونت بشم با اين كمكاي كوچولوت) اينجا ديگه خسته شدي اينجا هم دالي موشت گرفته اينم كلي از خستگي بابايي رو دراورد ...
26 بهمن 1389

ماهان در تفلد ريحانه

تفلد تفلد تفلدت مبارك ديروز 22 بهمن تولد ريحانه جون بود من و شما و خاله جون با هم رفتيم تولد ، جاي بابايي خيلي خالي بود دوست داشت بياد ولي رفت ماموريت . تا سر شام پسر خوبي بودي و با عروسكاي ريحانه و اميررضا بازي مي كردي ولي از شام به بعد بد قلقي كردي اونم تقصير تو نبود خوابت مي يومد سر عكس انداختن هم زياد راه نيومدي بالاخره با هزار دوز و كلك و شكلك دراوردن اجازه دادي دو سه تا ازت عكس بندازيم . اينم از عكسا عصباني عصباني پسر من مي خواد فرار كنه       مگه من نگفتم كلاه دوست ندارم هي خاله سر من كلاه مي زاره...
23 بهمن 1389

13 ماهگي ماهان من

سلام پسر نازم شما الان توي 13 ماهگي هستي . كاراي جديدي ياد گرفتي مثل اينكه تا بابايي مي گه كٌشتي ،‌ مي پري بغلشو و مي افتي روش مثلا داري باهاش كشتي مي گيري . نمك روي غذامون مي پاشي ، غذاتو فوت مي كني . وقتي به آشپزخونه اشاره مي كني و مي گي آب يعني آب يا چاي مي خواي ولي آپ بدون اشاره يعني هاپو . هر وقت در مورد شما صحبت مي شه متوجه مي شي ، ساكت مي شيني و گوش مي دي بعضي موقعها هم صداي غش درمياري يعني خيلي خوشحالي تازه هر وقت بهت مي گم عزيزم شما هم در جواب مي گي عجيز . هر وقت دلت ددر مي خواد روسري رو برمي داري مي دي به من و در رو نشون مي دي ، ديشب مامان جوني كه چادر سرش مي كرد ،‌ چادرو...
18 بهمن 1389

سالگرد ازدواج

سلام پسرم پري روز 30 دي سالگرد ازدواج من و بابايي بود عمو حشمت و زن عمو اومده بودند خونه ما كه همگي باهم رفتيم خونه مامان جوني ،‌ اونجا بود كه درست حسابي و دلبري راه مي رفتي از اينور اتاق به اونور اتاق ، چه ذوقي هم مي كردي مي خنديدي و غش مي رفتي ،‌ خودتم پرت مي كردي توي بغل ما . ديشب هم سه تايي بوديم و همش مي دويدي بغل بابايي كه كلي ازت فيلم گرفتيم . دو سه روزي هم هست كه مي خواي صداي تيك تيك ساعتو دربياري به جاي تيك تيك مي گي " دَ دوز " الانم كه سركارم دلم برات خيلي تنگ شده خدا كنه زود بگذره و زودتر ببينمت و بهت شير بدم عزيزم . ...
2 بهمن 1389

شيرين زبوني هاي ماماني من 12تا 13 ماهگي

عزيز من ماهان از راه رفتنت بگم كه  روز 10 دي توي 12 ماهگيت  مستقل قدم برداشتي و شنبه 26 دي كه 6 روز از تولد گذشته بود 4 قدم بدون كمك و 28 دي 8 قدم راه رفتي كه ما كلي ذوق كرديم . همش هم دوست داري صحبت كني مامانو مي گي مام بابا رو مي گي آب آب از پري روز هم ابروي مامان جوني رو نشون مي دي و مي گي اًبو . انگور رو هم مي گي ا‍َگور . از سه هفته پيش كه من عمه زهرا رو صدا كردم شروع كردي به گفتن عمه كه عم مي گي تازه مي گم سيبيلات كو ؟ لبتو نشون مي دي و گوش و چشم رو هم مي شناسي ...
29 دی 1389

دوتا دندون ناز ديگه

سلام ماهانم امروز كه داشتي مي خنديدي توجه كردم به لثه هات ديدم دوتا دندون ناز ديگه داري كنار دندوناي پايينيت درمياري . مباركت باشه خدا رو شكر كه اين بار هم زياد اذيت نشدي ،‌ خوشحالي و مي خندي عزيزم ايشالا هميشه خوشحال و خندون باشي ...
21 دی 1389

دوتا مرواريد ديگه دارم مي بينم

سلام ماهان مامان چهارشنبه 8 دي كه 12 روز مونده به تولدت دندون سوم و امروز هم جمعه 17 دي كه سه روز مونده به تولدت چهارمين دندونت رو ديدم عزيزم . ولي فكر نمي كردم با اين فاصله كم دوتا دندون با هم دربياري . خدا رو شكر كه اين سري زياد اذيت نشدي و منو هم اذيت نكردي فقط يه كم بدغذايي ، غذا خوردنت قلق داره مثلا : پنج شنبه و جمعه هيچي نمي خوري فقط شير . شنبه هم چيزي نمي خوري منم كه پيشت نيستم شير بدم فقط بعدازظهر كه من مي يام پيش شير مي خوري . يكشنبه تا چهارشنبه خدا رو شكر خوب مي خوري . اين برنامه غذاييته البته اينم بگم كه هر چيزي هم نمي خوري يعني غذاهاي تكراري و بدون ادويه و ..... از ليست غذات خ...
17 دی 1389

سالگرد تولدم

سلام ماهاني ماماني ديروز سالگرد تولد ماماني بود كه بابايي كلي ما رو غافلگير كرد مرسي بابايي ، ولي نمي دونم چرا هيچكي عكس ننداخت نه خاله نه دايي نه بابا ، عيبي نداره عوضش از تولد خاله جون برات عكس مي ذارم . تولد خاله ندا هم ششم همين ماه بود ساعت 9 شب كه خاله جون از سر كار اومد مستقيم اومد بالاي سر شما كه خوابيده بودي انقدر ماچت كرد كه بيدار شي و باهم عكس بندازين . خاله جون تفلدت مبارك  اين شمعو كه ديدي تعجب كرده بودي و خوشت اومده بود ...
30 آذر 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ني ني من می باشد